خودم (هدي )خودم (هدي )، تا این لحظه: 21 سال و 14 روز سن داره

(◕‿◕✿) نی نی کوچولو ها (◕‿◕✿)

نی نی ها بدوید داااااستان !!!!!!!!!!

1390/3/12 13:14
نویسنده : هدی جون
1,345 بازدید
اشتراک گذاری
 خندهخندهخندهخندهخندهخندهخنده
 سلام سلام نی نی ها
حالتون خوبه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امروز میخوام یه داستان براتون بذارم که فکر کنمخوشمزهخوشمزهخوشمزه خوشتون بیاد.....
  پس همین الان بدوید به طرف ادامه مطلب  دلقکدلقکدلقک    دلقکدلقکدلقک     دلقکدلقکدلقک
 
 
 
 
Emoticon
 
niniweblog.com
 
 
 این هم از دااااستاان قشنگ مااااااااااا هوراهوراهوراهورا
 
 
 
 
 
 
در مدرسه ي سنجاب ها 
در مدرسه ي سنجاب ها






خانم معلّم گفت :«اگر کسي مادر يا پدرش به مسافرت رفته است ،نبايد گريه کند ؛نبايد هي نق نوق بزند،چون که کار بدي است.»
سنجاب دم پفکي کوچولو به خانم معلم گفت: «مادر من به مسافرت رفته است.»
خانم معلّم گفت :«که تو اصلاً گريه نکردي ؟»
سنجاب کوچولو گفت :«نه !من اصلاً گريه نمي کنم. من دلم براي مامانم تنگ مي شود،ولي گريه نمي کنم .»
تا سنجاب کوچولو خواست حرفي بزند،يک دفعه زنگ خورد . سنجاب کوچولو با خانم معلّم خداحافظي کرد و به طرف خانه رفت. وقتي به خانه رسيد زنگ زد ؛ولي مامان سنجابه خانه نبود . سنجاب کوچولو با خودش گفت ،شايد رفته پيش خاله.
سنجاب کوچولو به سمت خانه ي خاله رفت . در زد . خاله گفت :«کيه در مي زنه ؟»سنجاب کوچولو گفت :«منم سنجاب
خاله در را باز کرد و گفت :«چي کار داري ؟»
سنجاب کوچولو گفت :«مامان من اين جا نيست ؟»خاله گفت :«چرا ، اين جاست سنجاب کوچولو بند کفش هايش را باز کرد و رفت توي خانه ي خاله و ديد که مامانش نيست . گفت :«خاله ،مامان من کجاست ؟»
خاله گفت :«نگران نباش ،مامانت رفته گوجه بخرد .»
سنجاب گفت :«مي شود من هم بروم پيش مامانم ؟»
خاله گفت :«نمي شود ،آخه آن جا خطرناک است !»
سنجاب کوچولو گفت :« من مواظبم .»
خاله گفت :«باشد ،ولي مواظب خودت باش .»
سنجاب کوچولو گفت :«چشم خاله مواظبم ،خداحافظ !»
خاله جواب سنجاب کوچولو را داد و به بقيه ي کارهاي خانه رسيد وقتي کارهايش تمام شد به خريد رفت و ديد سنجاب کوچولو دارد گريه مي کند.گفت :چي شده .»
سنجاب کوچولو جواب داد:«من مامانم را پيدا نکردم و گم شدم .»
خاله گفت :«نترس .»
مامانت اين جاست !
سنجاب کوچولو پريد توي بغل مامان سنجابه . قصه ي ما بر سررسيد کلاغه خونه اش نرسيد
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

آبجي الهام
10 خرداد 90 0:40
عزيز دلم چه داستان باحالي بود يهويي تموم شد معلوم بود كه از خودت در آورده بودي ها
مادر کوثر
17 خرداد 90 15:16
ببخشید سنجاب کوچول پرید بغل مامانش؟؟؟ یه جوری بود داستانت